به گزارش مشرق، اين شعر به شرح زير است:
آمدي با تجليّ توحيد
به زمين آوري شرافت را
ببري از ميان اين مردم
غفلت و کفر و جاهليت را
ولي افسوس عدهاي بودند
غرق در ظلمت و تباهيها
در حضور زلال تو حتي
پِيِ مال و مقام خواهيها
سالها در کنار تو اما
دلشان از تب تو عاري بود
چيزي از نور تو نفهميدند
کار آنها سياهکاري بود
در دل اين اهالي ظلمت
کاش يک جلوه نور ايمان بود
بين دلهاي سخت و سنگيِشان
اثري از رسوخ قرآن بود
چه به روز دل تو آورده
غفلت ناتمام اين مردم
در دل تو قرار ماندن نيست
خستهاي از مرام اين مردم
آخرين روزها خودت ديدي
فتنهاي سهمگين رقم ميخورد
و شکوه سپاه پر شورت
باز با خدعهها به هم ميخورد
پيش چشمان گريه پوشت باز
برق ظلم را علم کردند
ساحتت را به تهمت هذيان
چه وقيحانه متهم کردند
لحظههاي وداع تو افسوس
دل نداده کسي به زمزمهات
يک جهان راز و يک جهان غم داشت
خنده گريهپوش فاطمهات
بعد تو در ميان اصحابت
چه ميآيد به روز سيره تو
ميروي و غريب تر از پيش
بين نامردمان عشيره تو
خوش به حال ستارگاني که
با طلوع تو رو سپيد شدند
از تب فتنه در امان ماندند
در رکاب شما شهيد شدند
ميروي و در اين غريبستان
بيتو دق ميکنند سلمانها
دستهاي علي و زخم طناب
واي از اين ظاهراً مسلمانها
راه توحيدي ولايت را
همگي سد شدند بعد از تو
جز علي و فدائيان علي
همه مرتد شدند بعد از تو
حيف خورشيد من به اين زودي
حرفهايت ز ياد ميرفت و ...
در کنار سقيفه ظلمت
هستي تو به باد ميرفت و ...
شاهدي اين همه مصيبت را
اين غم و درد بينهايت را
آه اما کسي نميشنود
غربت سرخ نالههايت را:
چه شده از بهشت روشن من
اينچنين بوي دود ميآيد
از افقهاي چشم مهتابم
نالههايي کبود ميآيد
اين همان کوثر است اي مردم
پس چه شد حرمت ذوي القربي
آه آيا درست ميبينم
آتش و بال چادر زهرا
آه تنها سه روز بعد از من
اجر من را چه خوب ادا کرديد!
بر سر ياس دامن ياسين
بين ديوار و در چه آورديد!
غربت تو هنوز هم جاريست
قصه تلخ خواب اين مردم
منتظر در غروب بي ياريست
سالها آفتاب اين مردم